Untitled Document

ذكر امیر المؤمنین ابوبكر صدیق رضی الله تعالی عنه - ۳

 گفتم در یمن بسیار مشایخ دیده ام كدام را میگوئی گفت آنكه بیتی چند بتو داده است گفتم باین ترا كه خبر كرد ای حبیب من گفت آن فرشته بزرگ كه پیش از من بانبیا آمده است دست وی بگرفتم و گفتم اشهد ان لا اله الا الله وانت رسول الله پس از پیش وی باز گشتم و هیچكس از من شادمان تر نبود بسبب آنكه توفیق ایمان یافتم.

و ازانجمله آنست كه در مرض اخیر خود گفت كه امشب در تفویض امر خلافت بتكرار استخاره كردم و از خدای تعالی درخواستم كه مرا بر آنچه رضای وی دران باشد توفیق دهد گفت میدانید كه دروغ نخواهم گفت و كدام عاقل در وقت ملاقات خدای تعالی افتری بر وی روا دارد و فریفتن مسلمان بدروغ جایز شمرد همه گفتند ای خلیفه رسول خدای صلی الله علیه وسلم هیچ كس را در صدق تو شكی نیست بگوی آنچه میگوئی گفت در آخر شب خواب بر من غلبه كرد رسول را صلی الله علیه وسلم دیدم كه دو جامهٔ سفید پوشیده بود و اطراف آن جامها را من جمع میكردم ناگاه آن هر دو جامه سفید سبز شدن و درخشیدن گرفت چنانكه نور آن دیدهٔ بیننده را می ربود و بر دو جانب رسول صلی الله علیه وسلم دو مرد بلند بالا بودند در غایت حسن و جمال لباس ایشان از نور و لقای ایشان سرمایه سرور پس رسول صلی الله علیه وسلم مرا سلام كرد و بشرف مصافحه مشرف ساخت و دست مبارک خود بر سینه من نهاد خفقان و اضطرابی كه در خود می یافتم ساكن شد گفت ای ابوبكر اشتیاق ما بملاقات تو بسیار است وقت نشد كه پیش ما آئی من در خواب چندان بگریستم كه اهل من ازان خبر دار شدند و بعد ازان مرا خبر دادند