Untitled Document

علامت خوی نیكو - ۳

و بدانكه بیشترین خوی نیكو اندر بردباری و احتمال پدید آید، چنانكه رسول را -علیه السلام- بسیار برنجانید و دندان بشكستند، گفت: «بار خدایا بریشان رحمت كن كه نمیدانند». ابراهیم ادهم -رحمة الله علیه- اندر دشت همی شد، لشكرئی بوی رسید، گفت: تو بنده ای؟ گفت: آری، گفت: آبادانی كجاست؟ اشارت بگورستان كرد، گفت: من آبادانی همی خواهم! گفت: آنجاست، لشگری چوبی بر سر وی زد تا خون آلوده شد، و ویرا بگرفت و بشهر آورد، چون اصحاب ابراهیم ویرا بدیدند گفتند: ای ابله، ابراهیم ادهم است، لشگری از اسب فرود آمد و پای وی بوسه داد و گفت: من بنده ام - گفت: ازان گفتم كه بنده خدای تعالی ام – و چون آبادانی پرسیدم اشارت بگورستان كرد كه آبادانی آنجاست – گفت: ازان گفتم كه این همه ویران خواهد شد، پس گفت: چون سر من بشكست او را دعا گفتم، گفتند: چرا؟ دانستم كه مرا دران ثواب خواهد بود بسبب وی، نخواستم كه نصیب من از وی نیكوئی بود و نصیب وی از من بدی بود؛

بوعثمان حیری را یكی به دعوت خواند تا وی را بیازماید، چون بدر خانه ای رسید اندر نگذاشت، و گفت: چیزی نمانده است، او برفت، چون پاره ای راه بشد از عقب برفت و وی را بخواند و باز براند، و چند بار همچنین همی كرد، و وی را چون همی خواند باز میامد، و چون همی راند باز همی شد، گفت: نهمار، نیكو جوانمردی! گفت: این كه از من دیدی خلق سگی است، چون بخوانند بیاید، و چون برانند برود، این را چقدر بود؟! و یک روز خاكستر بر سر وی بریختند از بامی، جامه را پاک كرد و شكر كرد، گفتند: چرا شكر كردی؟ گفت: كسی كه مستحق آتش بود، و با وی بخاكستر صلح كنند، جای شكر بود.(یكی از بزرگان) برنگ سیاه بود، و در نیشابور بدر سرای وی گرمابه ای بود – چون وی گرمابه شدی خالی بكردندی –