Untitled Document

حقیقت رضا - ۲

جنید گفت: سری سقطی را گفتم كه محب الم یابد؟ گفت: نه، گفتم: و اگر بشمشیر بزنند؟ گفت: نه و اگر هفتاد ضربت از شمشیر بزنند. و یكی می گوید: هر چه وی دوست دارد من دوست دارم، و اگر خواهد كه در دوزخ شوم بدان راضی باشم و دوست دارم. بشر می گوید: یكی را در بغداد هزار چوب بزدند كه سخن نگفت، گفتم چرا بانگ نكردی؟ گفت: معشوق حاضر بود می نگرید گفتم: اگر معشوق مهین را بدیدی چه كردی؟ یک نعره بزد و جان بداد. بشر می گوید: در بدایت ارادت بعبادان می شدم، مردی را دیدم مجذوم دیوانه بر زمین افتاده و مورچگان گوشت وی می خوردند، سر وی بر كنار گرفتم و بر وی رحمت كردم، چون با هوش آمد گفت: این كدام فضولی است كه خویشتن در میان من و خداوندمن افگند؟ و در قرآن معلومست كه آن زنان كه در یوسف می نگریدند از عظمت و جلال وی دست ببریدند و خبر نداشتند. و در مصر قحط بود، چون گرسنه شدند بدیدار یوسف رفتندی گرسنگی فراموش كردندی، این اثر جمال مخلوقیست، اگر جمال خالق كسی را مكشوف شود چه عجب اگر از بلایی بی خبر شود؟ مردی بود در بادیه كه هر چه خدای تعالی حكم كردی گفتی خیر در آنست، سگی داشت كه پاسبان رحل وی بود و خری كه بار بر وی نهادی و خروسی كه ایشان را بیدار كردی، گرگی بیامد و شكم خر بدرید، گفت: خیرت، و سگ خروس را بكشت، گفت: خیرت و سگ نیز بسببی دیگر هلاک شد، گفت: خیرت، اهل وی اندوهگین شدند و گفتند هر چه میباشد تو گوئی خیرت، این چه خیرت باشد، كه دست و پای ما این بود كه هلاک شد؟