آدمی در این عالم در غایت عجز و نقصانست - ۱
چون شرف وعجز و بزرگی گوهر دل آدمی ازین جمله بدانستی، بدانكه این گوهر عزیز را بتو داده اند، و آنگاه ویرا بر تو بپوشیده اند! چون طلب وی نكنی، و ویرا ضایع كنی، و از وی غافل باشی، غبنی و خسرانی عظیم باشد. جهد آن كن كه دل خود را بازجویی، و از میان مشغلهٔ دنیا بیرون آری، و ویرا بكمال خویش رسانی: كه شرف و عز وی در آن جهان پیدا خواهد شد، كه شادیی بیند بی اندوه، و بقایی بی فنا، و قدرتی بی عجز، و معرفتی بی شبهت، و جمال حضرتی بی كدورت.
اما درین جهان، شرف وی بدانست كه ویرا استعداد و شایستگی باشد كه بدان شرف و عز حقیقی رسد، وگرنه از وی ناقص تر و بیچاره تر امروز كیست؟ كه اسیر گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و بیماری و درد و اندوه و رنج و خشم و آزست، و هرچه ویرا در آن راحت است و لذت، زیان كار ویست: و هرچه ویرا منفعت كند با تلخی و رنج است.
و كسی كه عزیز و شریف بود، بعلم بود، یا بقوت و قدرت، یا بهمت و ارادت، یا بجمال صورت:
اگر در علم وی نگری از وی جاهلتر كیست؟ كه اگر یک رگ در دماغ وی كژ [كج] شود، وی در خطر هلاک و دیوانگی افتد، و وی نداند كه ازچه خاست و علاج وی چیست؟ وباشد كه علاج آن در پیش وی باشد و همی بیند و نداند. و اگر در قدرت و قوت وی نگاه كنی، از وی عاجزتر كیست؟ كه با مگسی بر نیاید؛ و اگر سارخكی را بر وی مسلط كنند، در دست وی هلاک شود؛ و اگر زنبوری سرنیش فرا وی كند، بی خواب و بی قرار شود؛
و اگر در همت وی نگری، بیک دانک سیم یا زر كه از وی بزیان آید، متغیر شود و رنجور گردد، و اگر یک لقمه از وی در گذرد- بوقت گرسنگی مدهوش شود: و ازین خسیس تر چه باشد؛