صبر بر بلوی - ۴
جبرئیل علیه السلام گفت: ای ایوب رحیمه را بخوان دلش را خوش كن ایوب علیه السلام آواز داد كه ای ضعیفه كرا میطلبی؟ رحیمه گفت: بیماری داشتم كه مونس روزگار من بود گم كرده ام. گفت: نام وی چه بود. رحیمه گفت: نام وی ایوب صابر بود. ایوب گفت: چگونه مردی بود. گفت: در وقت صحت ترا مانستی. ایوب گفت: ای رحیمه آن ایوب با بلا منم رحیمه را بر تخت نشاند هر دو گریان شدند وَمَا ذٰلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ هر دو ازان منزل روان شدند و روی بشهر نهادند چون بدروازه رسیدند اهل شهر را دیدند جمله استقبال كرده گفت این چه حالت ست گفتند منادی ندا كرد كه ای مردمان ایوب باز میاید استقبال كنید چون ایوب علیه السلام بشهر درآمد خانه خراب را دید آبادان گشته مالهای تلف شده باز آمده فرزندان مرده زنده شده دوستان برگشته باز آمده قوله تعالی وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لأُولِي الأَلْبَابِ در تفسیر وسیط میارد بقول ابن مسعود و قتاده و حسن رضی الله عنهم كه زنده گردانید خداوند تعالی اولاد او را كه هلاک شده بودند مانند ایشان در دنیا بداد ویرا ضحاک روایت میكند از ابن عباس رضی الله عنها كه گفت از رسول صلی الله علیه وسلم سوال كردم ازین آیت قوله تعالی وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ فرمود كه رد گردانید خداوند تعالی ازن ویرا بوی و زیادت كرد در جوانی وی تا بست و شش پسر بداد و حق تعالی فرشته با ایوب فرستاد فرشته گفت: ای ایوب خداوند ترا سلام میرساند بصبر تو بر بلا و میفرماید كه بخرمنگاه خود بیرون آئی بیرون آمد حق تعالی ابر سرخ برانگیخت تا ملخ زرین بر ایوب میبارید و فرشته استاده بود و ملخ میرفت و ایوب علیه السلام دامن برداشته بود و ملخ جمع كرد و بر خرمن خود می انداخت