ذكر امیرالمؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه - ۴
و هم وی آورده است كه یكی از اهل بصره گفته است كه بیكی از بزرگان اهواز متاعی فروخته بودم مرا گفتند كه وی رافضی است و ابوبكر و عمر را رضی الله عنهما ببدی ذكر میكند چون آمد و شد من بوی بسیار شد یكروز پیش وی بودم ناگاه نسبت بایشان سخنان ناخوش گفتن آغاز كرد از پیش وی بسیار مغموم و محزون برخاستم و آنشب افطار نكردم رسول صلی الله علیه وسلم را در خواب دیدم گفتم یا نبی الله آنكس را می بینی كه در شان ابوبكر و عمر چه میگوید فرمود كه آن ترا بد می آید گفتم بلی یا رسول الله صلی الله عیله وسلم گفت برو و ویرا پیش من آر رفتم و وی را آوردم گفت ویرا بخوابان بخوابانیدم كاردی بمن داد و گفت ویرا بكش گفتم یا رسول الله ویرا بكشم سه بار از وی این سوال كردم زیرا كه كشتن پیش من امری عظیم می نمود بار سوم گفت وای بر تو بكش ویرا بكشتم چون بامداد شد گفتم پیش آن خبیث روم و ازانش خبر كنم چون بمحله وی رسیدم از خانه وی فریاد و فغان می آمد گفتم چه بوده است گفتند فلان كس را دوش بر بستر وی كشته یافته اند گفتم كه والله من ویرا كشته ام بامر رسول صلی الله علیه وسلم چون پسر وی آنرا دانست گفت تو مال خود بستان و ویرا بگذار كه ویرا در زیر خاک پنهان كنم مال خود بستدم و برفتم
و هم وی آورده است كه یكی از سلف گفته است كه من در كودكی معلمی داشتم كه مرا بمذهب روافض دلالت كرد و من ابوبكر رضی الله عنه و عمر رضی الله عنه را ناسزا میگفتم شبی در خواب دیدم كه قیامت قائم شده است و مردمان همه روی بحضرت رسالت پناه صلی الله علیه وسلم نهاده اند ناگاه دیدم كه رسول صلی الله علیه وسلم نشسته است و بر یمین وی پیری دو موی نشسته و بر یسار وی نیز پیری دیگر دو موی نشسته