امیرالمومنین عثمان بن عفان رضی الله تعالی عنه - ۳
و ازانجمله آنست كه چون وی را شهید ساختند سه روز بماند كه ویرا دفن نكردند ناگاه هاتفی آواز داد كه ادفنوه ولا تصلوا علیه فان الله عزّ و جلّ قد صلی علیه
و ازانجمله آنست كه چون بعد از سه روز ویرا در شب بجانب بقیع می بردند تا دفن كنند سوادی از قفای ایشان پیدا آمد و خوف بر ایشان مستولی شد چنانكه نزدیک بود كه جنازه وی را بگذارند و متفرق شوند از میانه آن سواد كسی آواز داد كه برقرار باشید و مترسید كه ما آمده ایم كه در دفن وی حاضر باشیم بعضی از حاضران میگفتند كه والله آنها فرشتگان بودند
و ازانجمله آنست كه در بعضی از مواسم حج چون قافله بمدینه رسیدند همانا شخصی بطریق تهاون و خوار داشت بمشهد امیرالمومنین عثمان رضی الله عنه نرفت كه دور است از راه همه قافله بسلامت رفتند و بسلامت باز گشتند و سبعی بمیان قافله در آمد و وی را پاره پاره ساخت همه اهل قافله دانستند كه آن بواسطه بی حرمتی با عثمان بود رضی الله عنه
و از جمله كرامات خلفای ثلاثه است آنكه روزی در پیش ابوذر عثمان را رضی الله عنهما ذكر كردند گفت من در حق وی نمیگویم ابدا مگر خیر زیرا كه روزی رسول صلی الله علیه وسلم از خانه بیرون آمد و روان شد من نیز در عقب وی روان شدم تا به موضعی رسید و بنشست من پیش وی رفتم و سلام كردم و بنشستم فرمود كه ترا چه چیز آورد ای اباذر گفتم كه خدای تعالی و رسول وی بدین داناتراند ناگاه امیرالمومنین ابوبكر رضی الله عنه آمد و بر دست راست رسول صلی الله علیه وسلم بنشست رسول صلی الله علیه وسلم پرسید كه ترا چه آورد ای ابوبكر گفت خدای تعالی و رسول وی داناتر اند بعد ازان عمر رضی الله عنه آمد و بر دست راست ابوبكر رضی الله عنه بنشست و با وی همان سوال و جواب واقع شد بعد ازان عثمان رضی الله عنه آمد و بر دست راست عمر رضی الله عنه بنشست