Untitled Document

لذت معرفت و دوستی خدای را چگونه میتوان بدست آورد - ۴

ابوتراب گفت: یكبار بایزید را بینی ترا بهتر از آنكه هفتاد بار خدای را بینی، مرید متحیر بماند گفت: چگونه؟! گفت: ای بیچاره تو خدای را بینی بر مقدار تو ترا ظاهر شود و بایزید را نزد خدای تعالی بینی بر قدر وی بینی، مرید فهم كرد گفت تا برویم، برفتند، بایزید در بیشه ای بود چون بیرون آمد پوستینی با شگونه در پوشیده بود، مرید در وی نگرید و یک نعره بزد و جان بداد، گفتم یا بایزید بیک نظرت كشتی؟ گفت: نه، كه مرید صادق بود و در وی سری بود كه آشكارا نمی شد بقوت وی، چون ما را بدید بیک راه آشگارا شد و ضعیف بود طاقت نداشت هلاک شد. و بایزید گفت: اگر خلت ابراهیم و مناجات موسیٰ و روحانیت عیسیٰ بتو دهند باز مگرد و رواء آن كارها دارد. بایزید را دوستی بود مزّكی [خود ستا- كسی كه از خود تعریف می كند] ویرا گفت: سی سالست تا شب نماز همی كنم و روز روزه می دارم و ازین هر چه تو میگوئی مرا هیچ پدید نمی آید، گفت: اگر سیصد سال بكنی هم پدید نیاید، گفت: چرا؟ گفت: زیرا كه بخود محجوبی، گفت: علاج آن چیست؟ گفت: نتوانی كرد، گفت: بگو تا بكنم، گفت: نكنی، گفت: آخر بگوی، گفت: این ساعت برو نزدیک حجام شو تا محاسن تو جمله فرو سترد و برهنه بباش ازاری بر میان بند و توبره ای پر گوّز در گردن آویز و در بازار منادی كن كه هر كودک كه سیلی در گردن بمن زند چندین گوز ویرا دهم، و همچنین نزدیک قاضی و عدول شو، این مرد گفت: سبحان الله كه این چیست كه میگویی؟! بایزید گفت: شرک آوردی بدین سخن كه گفتی سبحان الله، كه این از تعظیم خویش گفتی، گفت: چیزی دیگر بگوی كه این نتوانم، گفت: علاج اول اینست، گفت: این نتوانم، گفت: من خود گفتم كه این نتوانی و این ازان گفت كه آن مرد بكبر و طلب جاه مشغول و مغلوب بوده است و این علاج وی باشد.